از تار و پود خوابی نرم و پرمایه پلکها را نیمهباز کردم. پرتوهای گرم خورشید نوازشگر صورتم شدند و بالش زیر سرم چون ابری صحرانشین خواهان ماندنم بود. اما زمان میگذشت و من شیفتهی رؤیای امروز بودم. رؤیایی از موهایی درخشان و نرم بیتردید ایمانی بود به زیبایی و اعتمادبهنفسی که از آینه سرچشمه میگرفت. […]